زائرین قبر من این شـام عـبرتخانـه اسـت
مدفنم آباد و قصر دشـمنم ویـرانه اسـت
دخترى بودم سه سـاله دستــگیر و بی پـدر
مرغ بی بـال و پرى را این قفس كاشانه است
داشتم من بسترى از خاك و بالینى ز خـشت
همچو مرغى كو بسا محروم از آب و دانه است
تكیه میزد او به تخت سلطنت با كبر و وجـد
این تكبر ظالمـان را عـادت روزانـه اسـت
بر تن رنجور مـن شد كهنـه پیراهـن كـفن
پر شكسته بلبلى را ایـن خــرابه لانه است
محو شد آثـار او تـابنـده شـد آثـار مـن
:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 152
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40